سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تمام آرزویم این است که خاک کوی تو باشم

 

 ●دوکوهه...دوشنبه 85 اسفند 14 - ساعت 1:2 عصر

دلنوشته خادم الزهرا

هوالشهید

دوباره ایام اردوی راهیان نور رسیده...حال و هوای دانشگاه دوباره عوض شده...همه دارن آماده میشن که برن...نام نویسی،قرعه کشی،ثبت نام...وحالا همه مهیا شدن که آخر این هفته عازم جنوب شن...

دلم بدجوری گرفته.. 4 سال این موقع ها من هم آماده بودم که برم؛با عشق دنبال کارا می رفتیم،روز وشب نداشتبم تا اردو تمام شه...ولی امسال...من از غافله جا موندم...شوقی برا رفتن نداشتم..به بهانه کنارکشبدن از کارها...نمی دونم چرا؟ انگیزه ای برا رفتن ندارم...به حال بچه ها غبطه می خورم...خوش به حالشون یه بار دیگه هم مناطق رو می بینن...دلم از همین حالا دبوونه جنوب شده...مرز خسروی،تنگه مرصاد،قلاویزان،مهران،دوکوهه،فتح المبین،خرمشهر،اروند،شلمچه،طلائیه،هویزه،دهلاویه،فکه، چزابه...حتی پادگان میشداغ....

هرسال یه جوری بود...یه سال دوکوهه قشنگترین خاطره هامو داشت، یه سال شلمچه خیلی حال می داد، یه سال اروند بهترین منطقه بود، یه سال طلائیه، یه سال فکه ، یه سال هم...

یادش بخیر! چه روزایی بود...10 روز فقط متعلق به شهدا باشی،به خاطر اونا کار کنی، برا شهدا حرف بزنی،سعی کنی مثل اونا بشی، به یادشون تشنگی رو تحمل کنی،فقط تصویر شهدا جلوت باشه..تمام دغدغه ت گفتن از شهدا باشه،از مناطق عملیاتی.....

الان که به کارنامه  4 ساله ام نگاه می کنم میبینم چه دوستای خوبی که توی این اردوها پیدا کردم...ولی...حتی یادش هم آتیشم میزنه...یادرقیه...دوستی که تا بود قدرشو ندونستیم ولی وقتی رفت تازه فهمیدیم کی بود...این روزا بدجوری دلم برا رقیه تنگ شده...کسی که به اصرار ما اومد جنوب ولی بی اجازه ما از بینمون رفت...نذاشت حداقل اردو تمام شه..داغش رو به دلمون گذاشت ورفت...اونی که دعوتش کرده بود خودشم بردش...تمام مدت اردو رفتنی بودنش هویدا بود ولی ما قادر به درکش نبودیم،وقتی رفت تازه فهمیدیم که باید میرفت..قفس دنیا بدجوری براش تنگ شده بود...رفت و هرساله ما رو داغدار کرد...دوکوهه برای ماهم یادآور یه وداع شد...آخرین وداع با رقیه..حتی آخرین دیدارمون...آخرین سلاممون..آخرین خداحافظیمون..آخرین...

...نمی دونم از کجا بنویسم...از دوکوهه و شبهای مهتابیش..از شلمچه وغروب سرخش...از طلائیه و 3 راه شهادتش...از اروند و شلاق موجهاش..از دهلاویه و معراج عارف عالمش...از فتح المبین و دشت شقایقش...از فکه و شهدای گمنامش...از مرزخسروی و بوی کربلاش...از تنگه مرصاد و کوههای استوارش...از....

دوکوهه...پادگان عشق من ...یادگار آخرین وداعم با رقیه،یادگار آخرین نگاهها،یادگار اخرین التماس دعا و آخرین حلالیت طلبی...تاحالا دوکوهه رو برای حاج همت و حاج احمد دوست داشتم و حالا دو کوهه برای من یادگار رقیه ست...

عقربه ساعت،ساعت اخر شب رو نشون میده که میرسیم دوکوهه...بازمنم و یه شب دیگه دوکوهه...مقرمون مثل 2سال پیش همون ساختمون گردان مقداده با این تفاوت که این بار طبقه اخر هستیم نزدیک پشت بام؛خستگی،رنگ گرسنگی رو از بچه ها گرفته، خیلی ها ترجیح دادند شام نخورده بخوابند...خیلی سرگردونم نمی دونم کجا برم؟ بوی محوطه قدم میزنم...دلم میخواد تاصبح راه برم،دلم میخواد کنار این ساختمونا تا صبح بشینم..عقربه ساعت 2نیمه شب رو نشون میده و من هنوز سرگردونم...یکی ازم آدرس حوض وحسینیه رو میگیره،باهاشون راهی میشم،اکثر پلاکاردها و تابلوهای اطراف حوض رو کندن...با اصرار بچه ها از خلوت بودنش استفاده می کنیم و وضو میگیریم...انگار قطره ای از زلال کوثر با آبش عجین شده بود،دلم می خواست بهترین نمازم رو با این وضو بخونم...داخل حسینیه میشم..خیلی تغییر کرده،تصنعی شده...دنبال یه جای دست نخورده میگردم‍‍،بی اختیار میرم طرف مقرمون،6 طبقه میرم بالا،یه طبقه هم رووش...میرم پشت بام...از اینجا چقدر دوکوهه زیباست؛همه جا معلومه از سردر تا اونطرف حسینیه...دوکوهه دوباره خلوت شده..هوا کمی مه آلوده..دلم میخواد فریاد بزنم؛از نزدیکترین نقطه دوکوهه به آسمون،آسمونیای دوکوهه رو صدا بزنم؛صدای آسمونیای اینجا رو بشنوم...باد تندی شروع به وزیدن می کنه...باد دلمو با خودش میبره...

صدای اذان منو به خودش میاره...بعد از نماز خستگی کل اردو به وجودم رخنه میکنه...آفتاب کم کم داره طلوع میکنه...دلم میخواد طلوع خورشید دوکوهه رو از نزدیک ببینم...دیگه تمام دوکوهه روشن شده...اطراف دوکوهه هویدا شده..حتی ریل قطار ،همون قطاری که دیشب چندین بار صداشو شنیده بودم...یاد این گفته شهید آوینی میافتم«دیگرقطارها هم دوکوهه را نمی شناسند دیگر در دوکوهه توقف نمی کنند حتی لحظه ای حتی برای سلام دادن...»

ساعتی بعد اعلام رفتن می کنند...می دونم این اخرین باریه که میام دوکوهه ولی دلم نمی خواد اخرین وداعم باشه...از توی اتوبوس چشممو به ساختموناش می دوزم...وقتی پرده اشک از چشمم کنار میره دیگه دوکوهه نیست...دوکوهه هم تمام شده.... 

  



  • کلمات کلیدی :
  •  ●لیست کل یادداشت های این وبلاگ
     

    جمعه 103 فروردین 10

    برای تعیین شهر خود روی کادر کلیک نمایید.
    اعلام اوقات شرعی براساس ساعت
    رایانه‌ی شما می‌باشد.
     

    d خانه c

     RSS 
     Atom 

    d شناسنامه c

    d ایمیل c

    کل بازدیدها:177519
    بازدید امروز:6
    بازدید دیروز:7


    درباره خودم

    تمام آرزویم این است که خاک کوی تو باشم
    خادم الزهرا
    یه غریبه...یه بازمونده...یه مجنون دیار جنون...یه زائر حرم عشق...یه


    لوگوی وبلاگ


    کبوترای آشنا

    عاشق آسمونی
    انتظار
    مذهبی فرهنگی سیاسی عاطفی اکبریان
    شکوفه نرگس
    مبادا روی لاله ها پا گذاریم
    PARANDEYE 3 PA
    لب گزه
    حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد
    شلمچه
    .: شهر عشق :.
    کربلای جبهه ها یادش بخیر...
    منطقه آزاد
    دوستدار علمدار
    پاک دیده
    حرم دل
    شهدای دفاع مقدس
    چفیه
    @@@ استشهادی @@@
    نگاه منتظر
    السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
    هرچه می خواهد دل تنگت بگو(مشاوره)
    پر شکسته
    قافله شهدا
    حب الحسین اجننی
    پیامبراعظم(صلی الله علیه و آله)
    تخیّلات خزان‌زده یک برگ بید
    امیدزهرا
    کشکول
    شمیم
    نافذ
    ولایت علیه السلام
    شهید سید محمد شریفی
    آقای آملی لاریجانی عدالت و عادل کجاست؟
    وکذلک نجزی المحسنین
    نقد مَلَس
    تخریبچی دوران
    عاشقان علی و فاطمه
    ازیک روحانی
    نسیمی از بهشت ...
    قدرت شیطان
    یاران
    راز و نیاز با خدا
    تا ریشه هست، جوانه باید زد...
    حسین جان (این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست)
    خلوت تنهایی
    داغ عشق
    و خدایی که در این نزدیکیست
    عشقی
    ایران اسلام
    دنیا به روایت یوسف
    یک قدم تا پشت خاکریز
    دختر و پسر
    خدای که به ما لبخند میزند
    سایه تنهایی


    وضعیت من در یاهو

    دسته بندی یادداشت ها


    اشتراک در خبرنامه

      با ارسال فرم فوق می‌توانید از به‌روز شدن وبلاگ با‌خبر شوید.