سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تمام آرزویم این است که خاک کوی تو باشم

 

 ●وداع عشقچهارشنبه 85 دی 6 - ساعت 1:11 عصر

دلنوشته خادم الزهرا

    ....دور اول اشک بود وآه؛دوردوم تمنا بود و استغاثه،دورسوم حیرت بود و هیجان؛دورچهارم همراهی بود و تکروی؛دورپنجم شوق بود واشتیاق؛دور ششم امید بود و رهایی،و دور هفتم انتها بود و ابتدا...

از پشت مقام ابراهیم بهتر میشه به عظمت کعبه پی برد و غربت کعبه هویداتره؛کعبه عظیم ولی ساکت...

راهی صفا میشم،صفا کوهی با سنگهای مصفا؛کمی تامل می کنم عده ای درآمدند وعده ای در رفت...اینان هاجروار می آیند و می روند در طلب آب حیات و سرچشمه کمال..در آرزوی ظهور زمزم صفا؛اینان هاجروار می آیند تا اسماعیل عطشان وجودشان را سیراب کنند و از سراب مادی دوری می کنند تا به گوارا آب معرفت برسند...

شروع می کنم ،دور اول از صفا به مروه...دور اول سقوطی از مادیات و صعودی به معرفت،دوردوم دوری ازسراب و بازگشت به ابتدا،دورسوم در آرزویی دوباره و شروعی از نو،دورچهارم توبه ای دوباره و بازگشتی دوباره،دورپنجم شروعی از آغازو امیدی از نو،دورششم استغفاری دوباره و طلبی دوباره،ودور هفتم اراده ای راسخ و عزمی جزم...وبالاخره بریدن علایق مادی و کوتاه کردن رشته های باریکتر از موی دنیوی...

احرام تمام شد؛دیگه ما مُحرم حَرم نیستیم که اینبارمَحرَم حَرم شدیم و حارم کعبه،وشروع طوافی دوباره واشواط هفتگانه وبعدهم نماز طواف...

بعدازاعمال روبروی کعبه می شینم،واینبارمنم و خدای کعبه...انگار برای اولین بار چشمم به کعبه می افته،گریه و اشک مجالی برای بهتر دیدن نمیده...خدایا!ازمن کمتراز مورسلیمان ران ملخی را قبول کن..مثل کسی که کوهی رو حرکت داده باشه خسته و کوفته ام،امروز من بودم و کوهی از گناه و عصیان؛من بودم و رشته کوهی از لغزش،من باید این کوه رو خرد می کردم،باید کوه عصیان رو به کاهی از ندامت وتوبه تبدیل می کردم...الهی!تقبل منی..

...وحالا باید برای اخرین بار به کعبه خیره شم...نگاه آخر،نمی دونم چه زیارتی بخونم؟..چه دعایی نجوا کنم؟..چه زمزمه ای؟!!!...زیارت عاشورا پشت مقام ابراهیم؟ یا مناجات حضرت امیر پشت رکن یمانی؟ یا زیارت جامعه کبیره پشت حجر اسماعیل؟ یا دعای مجیر پشت حجرالاسود؟ یا مناجات شعبانیه زیر ناودان طلا؟ دعای کمیل روبروی درب اصلی کعبه؟ یا دعای ندبه پشت همون دری که آقا میاد و میگه {انا بقیة الله}...روزجمعه ای در اوج غربت و غم،دراوج اختناق....

نمی دونم برم طواف کنم؟ چه طوافی؟اینبار به نیت چه کسی؟ به نیت ملتمسین؟ خانواده؟ عموها و دایی شهیدم؟ به نیت شهدا و امام؟ به نیت آقاورهبرم؟...یا طواف وداع...

شروع به طواف می کنم..دوراول دوردوم..دور..دورهفتم...زیارت عاشورا،مناجات امیر،دعای مجیر،نمی دونم دورها طولانی ترشده یا قدمهام آرومتر!!!برخلاف دفعات قبل اصلا دوست ندارم این هفت دور تمام شه؛بالاخره به حجرالاسود میرسم،واین آخرین الله اکبر..یه بارم رو به کعبه طواف می کنم دلم میخواد برخلاف تمام طوافها فقط رووم به کعبه باشه وفقط کعبه رو نگاه کنم،تاسیر شم..سیرِسیر...

میرم تو حجراسماعیل؛آخرین نمازهای اجابت رو می خونم،درست زیر ناودون طلا می ایستم...ای کاش الان بارون بیاد؛ولی من زیر بارون رحمت خدا دارم سیر میشم من سرشار رحمتم...برای آخرین بار رکن یمانی رو می بوسم،برای آخرین بار دست به دیوار کعبه میزنم و برای آخرین بار چادرم رو به پرده کعبه می کشم

........وبرای آخرین بار به کعبه نگاه می کنم..اشک مجالی برای نظر آخر نمی ده...پرده اشک بازهم تنها حصار بین من و کعبه شده..درو دیوارمسجد رو می بوسم..برای اخرین بار از زمزم می نوشم...من سرشار از زمزم عشقم ودرسرچشمه معرفت مشغول وضو...

...وباز هم اتوبوس...حامل جدایی...وسیله فراق....ومن امیدی به وصالی دوباره...لبیک اللهم لبیک....

فقط چند جمله:

دلم برا اونروزا خیلی تنگ شده از خدا می خوام اینبار اگه قسمتم میشه با معرفت باشه تا مثل الان افسوس روزای رفته رو نخورم

ابوالفضل 3شنبه عمل پیوند داره،برای اولین بار درایران...دعا کنید موفقیت آمیز باشه

9دی سالگرد شهادت عمو میکائیل ...دلم خیلی براش تنگ شده

التماس دعا یازهرا



  • کلمات کلیدی :
  •  ●طواف عشقچهارشنبه 85 آذر 29 - ساعت 4:39 عصر

    دلنوشته خادم الزهرا

      ماه ذی الحجه هم اومده..ماه صاحب حج...خوش به حال اونایی که اینروزا مکه هستن...مکه،عرفات،مشعر،منا و...یادش بخیر 2سال پیش...چه عشقی بود ایام حج...

    .....یادش بخیر!!!می دونم نوشته هام بدردتون نمی خوره ولی برا دل خودم مینویسم...

       و..امروز آخرین روزیه که تو مکه هستم.روبروی کعبه نشستم نه دلم می آد برم طواف کنم، نه می خوام نماز بخونم، نه رغبتی به تلاوت قران دارم، فقط دلم می خواد روبروی کعبه بشینم . خوب نگاش کنم،اونقدر که چشم و دلم سیر بشه..سیرِ سیر...

    باورم نمیشه این دو هفته ای به این زودی گذشت،سفر حج هم داره به پایان میرسه..لحظات آخر...یاد روزی افتادم که زنگ زدند و گفتند فرداشب عازمی..خرید احرام...وداع با خانواده..پرواز از مهرآباد و فرود تو جده...حرکت به مدینه..اولین قدم تو مدینه..اولین سلام به پیامبر...ورودبه مسجد النبی..طی کردن مسیر از مسجدالنبی به بقیع...اولین اشکها پشت دیوار بقیع...و آخرین وداع با اهل بقیع...

    وقتی طواف اشک تمام شد دیگه باید مُحرم حَرَم می شدیم،اشتیاق پوشیدن لباس احرام در کناراشک وداع با سرزمین عشق تصویرجالبی بود،احساس عجیبی که فقط یه بار میشه حس کرد،هم شوق هم بی میلی!شوق به دیدارحرم امن و بی میلی به وداع باحرم اشک وآه،

    لحظات وداع با مدینه خیلی سخت بود،مثل یه طفلی که از آغوش مادرجدا میشه یا به اجبار جداش می کنند...ولی هرچی بود با تمام سختی وحزنش از مدینه جدا شدم،بالاخره باید وداع کرد،با مدینه،بامسجدالنبی،با بقیع ،با مساجد مدینه...اصلا دلم نمی خواست ازاین محیط جداشم،دلم نمیومد اززیر قران رد شم...تواتوبوس چشمم فقط به گنبدخضراء بود،اصلادلم نمی خواست پلک بزنم...ولی نمی دونم کِی تصویر مسجداز جلو چشمم رد شد؟!!!

    ازمدینه که خارج شدیم انگار غم غربت از دلم زدوده شد...20دقیقه بعد رسیدیم به مسجد شجرة...حال و هوای الانم با 20دقیقه پیشم قابل مقایسه نبود...اصلا غمی تو دلم نبود!اشکهایی که روی گونه هام می لغزید دیگه برای وداع نبود؛برای لقاء بود..اولین لبیک رو که گفتم انگار که وارد دنیای دیگه ای شدم...تادقایقی قبل مثل کودکی بودم که به اجبار از آغوش مادر جداش می کنند،حالا مثل همون طفل بودم که به طرف آغوش مادرش پرواز میکنه؛و گرمای دستای مادر رو باتمام وجود احساس می کردم...لبیک الهم لبیک...

    بالاخره ماهم با گفتن تلبیه مُحرِم شدیم؛از این لحظه ما مُحرِم حَرم بودیم و اماده برای حج...فرح و شادی تمام وجودم رو فراگرفته بود،انگار تمام اعضا و جوارحم فریاد میزد...لبیک الهم لبیک..لبیک لا شریک لک لبیک...موقع سوار شدن به اتوبوس تمام وجودم به وجد اومده بود،انگار نه انگار که این اتوبوس ساعتی قبل برای من وسیله جدایی بود،ساعاتی قبل حامل فراق بود و حالا حامل وصال...

    نمی دونم کِی خوابم برد ولی وقتی چشم باز کردیم وارد کوچه های مکه بودیم...

    خورشیدکماکان در حال طلوع بود...خیره به زمین راه افتادم،آروم آروم قدم بر می داشتم،قادرنبودم سرم رو بالا بیارم هرقدمی که جلوتر می رفتم ضربان قلبم تندتر می شد؛به جایی رسیدم که همه سر به سجده گذاستند...خدای من!!!...چقدر سخته توصیف اون لحظه ای که برای اولین بار چشمت به کعبه می افته...زبان که هیچ حتی قلم هم قادر به توصیف نیست...سر که بالامیاری روبروت به خونه ست..یه مکعب سیاه پوش...یه مکعب وصف ناپذیر...انسانها چقدر دربرابر مکعب کعبه حقیرند!!!...هر آن منتظر بودم که بغضم بترکه و های های گریه کنم...ولی!!!...نه اشکی نه آهی!!!...خدای من!!!..مثل برق گرفته ها،مثل حیرت زده ها؛مثل کالبدی حیران در برابر هُرمِ حَرَم مونده بودم...

    سر به سجده گذاشتم...3تا دعای معروف...خدایا!این عظمتت،این جلال وجمالت فقط یه چیز کم داره...یه منجی؛یه جمال و جلال تام.خدایا!یارب الکعبه!ظهور آقامون رو نزدیک فرما. عَطرکعبه رو با عِطر حضور مهدیت کامل کن.عظمت کعبه رو با فرج عظیم افزون کن....وسلامتی رهبرمون رو در کنار ظهور هادیت تضمین کن...اجازه بده تا مهدی زهرا(عج) و سیدعلی در کنار هم منجی جهان باشند...بذار تا رهبرمون مثل حجرالاسود همیشه در کنار کعبه فرج مهدی (عج) حضور داشته باشه...

    خدای من!قادرمتعال! همه اونایی که التماس دعا گفتند خواسته هاشونو اجابت کن،من به نمایندگی از همه عشاقت اومدم...

    واله من!یاور من!...آرزوی آخرم...استغاثه آخرم... ....

    وقتی سرمو از خاک برداشتم دیگه اون آدم سابق نبودم،این من بودم و کعبه...باهرقدم قطرات اشکم برای ریختن اشتیاق بیشتری داشتند،پرده اشک تنها حصار بین من و کعبه بود؛هرچه که به کعبه نزدیکتر میشدم بیشتر به حقارت خودم پی می بردم،واوج این حقارت زمانیه که روبروی حجرالاسود می ایستی وآماده شروع طواف می شی...خدای من!بپذیر که دست خالی و تهی اومدم؛دست خالی از اعمال نیک و تهی از کینه و غروروگناه...

     

     



  • کلمات کلیدی :
  •  ●خادم الزهرا یا خادمه الزهرایکشنبه 85 آذر 5 - ساعت 12:20 عصر

    دلنوشته خادم الزهرا

    سلام

    نمی دونم چه بهونه ای باعث شد تا دوباره بنویسم, بعداز حدود دوسال دوری از وبلاگم, بعداز این همه ننوشتن, بعداز...

    نمی دونم خیلی وقتا اراده کردم که بنویسم از ادامه سفرجنون از طواف عشق از غربت دلم ...گاهی اوقات به خاطر یه موضوع اونقدر دلم فشرده میشد که برای رهاییش دلم می خواست به وبلاگم پناه ببرم؛ولی هیچ وقت دست دلم به نوشتن رضا نمی داد، حتی امسال بعد از سفر سوریه تصمیم گرفتم دوباره بنویسم، داغ کربلا و زخم مدینه رو تو سوریه التیام بدم؛ دلم می خواست از نگفته هام بگم و از ننوشته هام بنویسم، دلم می خواست...ولی باز هم نشد؛...بهونه برای ننوشتن زیاد بود اونقدر زیاد که چندین بار تصمیم گرفتم وبلاگمو حذف کنم و برای همیشه از دنیای وبلاگ و وبلاگ نویسی خداحافظی کنم...نمی دونم!حتی برای حذف وبلاگم دلم رضایت نداد!!!....

    نمی دونم چرا؟!!! ولی امروز تصمیم گرفتم که بنویسم بعداز یه دوری چند ده ماهه!...اونم به خاطر خانوم حضرت معصومه(س)،به خاطر شب میلاد خانوم، به خاطر عنایتی که خانوم بهم کرده و یک عمر منو کنیز و خادم خودش کرد...

    ...تاحالا خیلیا ازم پرسیدن چرا اسم وبلاگم خادم الزهراست؟،هیچ وقت خودمم دلیل اصلیشو نمی دونستم، نه اینکه ندونم...بیشتر برام یه کلمه آرمانی بود تا...،......ولی شب میلاد خانوم این واژه برام یه معنی دیگه پیدا کرد؛ معنایی که توی 4سال ریاست هیئت فاطمیون دانشگاه دنبالش می گشتم؛ و 6سال بعداز ایجاد وبلاگم برام یقین شد....

    .....شب میلاد خانوم بود و ماهم جزو دست اندر کارای اجرای مراسم...از 2هفته قبلش تمالم فکر و ذکرمون اجرای هرچه بهتر مراسم جشن بود، تمام برنامه ریزیها،هماهنگی ها و بقیه کارا امید از برگزاری یه مراسم پرشور و عالی می داد...شب خوبی بود،عالی!!!

    اول مراسم یه سری اتیکت بهم دادن که بدم به بچه های انتظامات...خادمه الزهرا...کلمه ای بود که روی اتیکتها نوشته شده بود!...دلم یه جوری شد، دلم نیومد خودم ازاین اتیکتها به مقنعه ام وصل کنم...6ساله که تو دنیای چت و اینترنت و وبلاگ همه منو به اسم خادم الزهرا می شناسن ...یکی از اونا رو برداشتم و از زیر به مقنعه ام وصل کردم ، تمام مدت مراسم به این فکر می کردم که چرا اسم وبلاگم،id mailم و...گذاشتم خادم الزهرا نه خادمه الزهرا؟....فکر می کردم حتما لیاقت خادمی خانوم رو ندارم یا خانوم منو به این اسم قبول نداره...

    آخرای شب، بعد مراسم، خسته . کوفته اومدم خوابگاه ؛ شب فوق العاده سختی بود خیلی سخت...حواسم به اتیکتم نبود ؛در اوردم گذاشتمش روی میز تحریرم...!!! تا گذاشتمش دوستم ورش داشت گفت: تو چرا مذکری؟!   _یعنی چه؟! _ما همه خادمه الزهرا ییم و تو  خادم الزهرا؟؟؟!!!

                           

    باورم نمی شد...خادم الزهرا...کلمه ای بود که روی اتیکت من نوشته شده بود...تمام مدت تو مراسم روی اتیکت من نوشته شده بود خادم الزهرا نه خادمه الزهرا......باورم نمی شد؛ دوباره تمام اتیکتایی که بهم داده بودند زیر و رو کردم، بین 20-30 تا اتیکت فقط یه دونه خادم الزهرا بود؛ اونم مال من شده بود!!!

    این بهترین کادویی بود که تو تمام عمرم از خانوم گرفتم...خانوم منو به خادمی قبول کرده!!! دیگه برای خانوم من همون خادم الزهرا  بودم..از همون شب باخودم یه عهدی بستم که حداقل تو این دنیا تا آخر عمر خادم خانوم بشم؛ یه عمر بشم خادم الزهرا ...همونی که خود خانوم می خواد...

    و این بهونه ای شد برا آشتی دوباره من با وبلاگم؛ با خادم الزهرا دات پرشین بلاگ دات کام

    یه بهونه دیگه ام برا نوشتن بود...بهونه ابوالفضل..ابوالفضل کوچولوی خواهرم...ابوالفضلی که دو هفته بعد از میلاد آقا ابوالفضل بدنیا اومد و الان 2-3ماهه که اسیر بیمارستان شده؛ برای ابوالفضل دعا کنید؛ از آقا بخواین در باب الحوائجیشو بروی ابوالفضل ما نبنده...خیلی احتیاج به دعا داره، حتما دعاش کنید...به حق آقا ابوالفضل شفای کاملشو از آقا امام رضا بخواید...اللهم اشف کل مریض..

    التماس دعا...یا زهرا



  • کلمات کلیدی :
  •  ●آغازی دوبارهچهارشنبه 84 شهریور 9 - ساعت 10:12 عصر

    دلنوشته خادم الزهرا

    سلام...این بارنمی دونم برای چی اومدم...تو وبلاگ قبلی حرفامو می گفتم ولی همیشه احساس می کردم هنوز حرفام مونده...تو اون وبلاگ از دلم گفتم، از سفرم به دیار جنون،‍از طواف امن الهی، از غربت بقیع ، از عشق کربلا‍، از ایوان نجف حتی از یاران پرپر سوخته...از کربلای ایران...ولی...هیچکدوم قانعم نکرد...اونقدر ننوشتم تا اینکه همه فراموشم کردن...ولی بازم دلم آرووم نگرفت؛ حالا اومدم تا با خونه ای جدید و حرفای نو دلم رو آرووم کنم...نمی دوونم بالاخره آرووم می گیره یا نه؟!!!...

    دلم می خواست از اول رجب شروع کنم؛ نشد...گفتم سالگرد شهادت عمو اسرافیل که دلم خیلی گرفته بنویسم بازم نشد...حتی روز خاکسپاری یادگارهای عمو میکائیلم که دلم بی قرار بود هم نشد که بنویسم...

    نمی دونم چرا امروز دست دلم به نوشتن کنار اومد؟! فقط می دونم امروز دلم خیلی هوایی بود ؛هوایی کاظمین...کاظمین...

     فقط اومدم که شهادت رو  تسلیت بگم... همین

    http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/khademozzahra/imamjawad_1_7.jpg

                                      التماس دعا

                                                      یا زهرا



  • کلمات کلیدی :
  • <   <<   6      
     ●لیست کل یادداشت های این وبلاگ
     

    یکشنبه 103 اردیبهشت 16

    برای تعیین شهر خود روی کادر کلیک نمایید.
    اعلام اوقات شرعی براساس ساعت
    رایانه‌ی شما می‌باشد.
     

    d خانه c

     RSS 
     Atom 

    d شناسنامه c

    d ایمیل c

    کل بازدیدها:178263
    بازدید امروز:16
    بازدید دیروز:18


    درباره خودم

    تمام آرزویم این است که خاک کوی تو باشم
    خادم الزهرا
    یه غریبه...یه بازمونده...یه مجنون دیار جنون...یه زائر حرم عشق...یه


    لوگوی وبلاگ


    کبوترای آشنا

    عاشق آسمونی
    انتظار
    مذهبی فرهنگی سیاسی عاطفی اکبریان
    شکوفه نرگس
    مبادا روی لاله ها پا گذاریم
    PARANDEYE 3 PA
    لب گزه
    حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد
    شلمچه
    .: شهر عشق :.
    کربلای جبهه ها یادش بخیر...
    منطقه آزاد
    دوستدار علمدار
    پاک دیده
    حرم دل
    شهدای دفاع مقدس
    چفیه
    @@@ استشهادی @@@
    نگاه منتظر
    السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
    هرچه می خواهد دل تنگت بگو(مشاوره)
    پر شکسته
    قافله شهدا
    حب الحسین اجننی
    پیامبراعظم(صلی الله علیه و آله)
    تخیّلات خزان‌زده یک برگ بید
    امیدزهرا
    کشکول
    شمیم
    نافذ
    ولایت علیه السلام
    شهید سید محمد شریفی
    آقای آملی لاریجانی عدالت و عادل کجاست؟
    وکذلک نجزی المحسنین
    نقد مَلَس
    تخریبچی دوران
    عاشقان علی و فاطمه
    ازیک روحانی
    نسیمی از بهشت ...
    قدرت شیطان
    یاران
    راز و نیاز با خدا
    تا ریشه هست، جوانه باید زد...
    حسین جان (این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست)
    خلوت تنهایی
    داغ عشق
    و خدایی که در این نزدیکیست
    عشقی
    ایران اسلام
    دنیا به روایت یوسف
    یک قدم تا پشت خاکریز
    دختر و پسر
    خدای که به ما لبخند میزند
    سایه تنهایی


    وضعیت من در یاهو

    دسته بندی یادداشت ها


    اشتراک در خبرنامه

      با ارسال فرم فوق می‌توانید از به‌روز شدن وبلاگ با‌خبر شوید.